loading...
mahd1
mahd1 بازدید : 140 نظرات (0)

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟


                                دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟


                  تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌


       ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟


 مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود


                                  راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟


mahd1 بازدید : 213 نظرات (1)

  صف اتوبوس مثل همیشه شلوغ بود.مردم زیادی برای آمدن اتوبوس لحظه شماری میکردند.افتاب داغ تابستان برایشان رمقی نگذاشته بود. دقایقی بعد بالاخره سروکله یک اتوبوس پیداشد.مسافران با دیدن اتوبوس خالی جان تازه ای گرفتند.به محض ایستادن و بازشدن درها مسافران با سبقت ازهم سوارشدند.                 

 دراین میان مرد میانسالی که موفق شده بود درردیف سوم جایی برای خود دست وپا کندخوشحال وبی معطلی پاهای خسته اش رازیرصندلی درازکردتاکمی خستگی درکند.امایکدفعه باحالتی وحشتزده پایش راعقب کشید.باکنجکاوی سرش رازیرصندلی برد.بادیدن ساک بزرگ سیاه رنگ تعجبش بیشترشد.

  باخودگفت حتمااین ساک متعلق به مسافرقبلی بوده که فراموش کرده آنرا بردارد.بناابراین ابتداازمسافرانی که روی صندلیها نشسته بودند پرسید:"صاحب این ساک اینجاست؟"جواب همه منفی بود.چنددقیقه بعدوقتی راننده مشغول جمع آوری بلیتها بود مردمیانسال به اوگفت:یک ساک بزرگ زیرصندلی جامانده شایدمتعلق به مسافرقبلی باشدخیلی سنگین است مراقب باشید.    

  راننده بسختی ساک رابیرون کشید.فکرکردشایدبابرسی داخل آن سرنخی از صاحبش بدست آورد.اماوقتی زیپ ساک راکشید ناگهان ازوحشت درجا میخکوب شد.نمی دانست آنچه میبیند واقعی است یایک شوخی ترسناک.ازترس به خدا پناه برد.تکه هایی از بدن یک انسان داخل ساک بود.                   

 دقایقی بعد پس از حضور ماموران کلانتری وبادستور بازپرس جنایی ساک ومحتویات داخل آنرا برای انجام برسی های دقیق و آزمایشات پزشکی به کارشناسان سازمان پزشکی قانونی تحویل دادند.  

ساعتی بعد نیز ماموران کلانتری یکی دیگر ازمحله های تهران به بازپرس جنایی خبر دادند که یک ساک مشکی با تکه های بدن انسان پیدا شده است.بدین ترتیب محتویات این ساک نیز دراختیار کارشناسان پزشکی قانونی قرار گرفت. 

mahd1 بازدید : 444 نظرات (0)
**اندیشه سیاسی امام خمینی(ره): بی تردید آرا و اندیشه های امام خمینی که از زلال اسلام ناب محمدی سر جشمه کرفته است،در زندکی و رشد جامعه کنونی ایران تأثیری بسیار داشته است. شخصیت جندبعدی امام راحل و مطالب و مباحث فراوان که ایشان در حوزه های فکری کوناکون برجای مانده،از وی شخصیتی فقیه،متکلم،عارف،فیلسوف و اندیشمند ساخته،اما ابعاد سیاسی آن مرد الهی از سایر حوزه ها بررنکتر و برجسته تر است. *مفهوم اندیشه سیاسی: اندیشه سیاسی مجموعه ای از آرا و عقاید است که به شیوه ی عقلانی،منطقی ومستدل(و فراتر از آرا و ترجیحات شخصی)،درباره ی جکونکی سازمان دادن به زندکی سیاسی مطرح میکردد که میتواند توصیفی یا تبیینی باشد.ازین رو اندیشمند سیاسی کسی است که بتواند دربارو آرا و عقاید خود به کونه ای عقلانی و منطقی استدلال کند؛تا جایی که اندیشه های او دیکر آرا و ترجیهات شخصی بشمار نرود. اصولأ دلیل برداختن به اندیشه سیاسی باسخ دادن به برسشهای اساسی محیط خویش درباره امور و مسائل سیاسی است:جه کسی باید حکومت کند؟جرا باید از حکومت بیروی کرد؟جکونه میتوان تصمیمی صحیح برای اداره جامعه اتخاذ کرد؟و برسشهایی از این دست. *مفهوم اندیشه سیاسی امام خمینی: اصولأ اندیشه سیاسی امام از ابعاد مختلف اندیشه های ایشان در حوزه های عرفانی، فقهی،فلسفی،و کلامی است.وی متفکری بود که بر حوزه های مختلف اسلامی اشراف داشت و این ویزکیها از وی شخصیتی جامع الاطراف ساخته اندیشه ایشان را از عمق و غنا و ماندکاری برخوردار کرده است؛آنکونه که میتوان نوعی نظام اندیشی ای منسجم،جامع و منطقی را در آثار ایشان یافت که اجزای مختلف آن با هم مرتبط اند. *
mahd1 بازدید : 123 نظرات (0)

سنگتراشی ک ازکار خود ناراضی بود واحساس حقارت میکرد,از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد.در باز بود واو خانه مجلل باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال او غبطه خورد وبا خود گفت:این بازرگان چه قدرتمند است!و.آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. دریک لحظه اوتبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد تا مدتدها فکر میکرد ک از همه قدرتمند تر است.تااینکه یکروز حاکم شهر ازانجا عبور کرد.او دید ک همه مردم ب حاکم احترام میگذارند حتی بازرگانان.مرد با خودش فکرکرد کاش من هم یک حاکم بودم.آنوقت ازهمه قوی تر میشدم! در همان لحظه او تبدیل ب حاکمی مقتدر شهر شد.درحالی ک روی تخت روانی نشسته بود مردم همه ب او تعظیم میکردند.احساس کرد ک نور خورشید او را آزار میدهد وبا خودش فکر کرد ک خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد ک خورشید باشد و تبدیل ب خورشید شد وبا تمام نیرو سعی کرد ک ب زمین بتابد و آنرا گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و.سیاه جلوی تابش اورا گرفت.پس با خود اندیشید ک نیروی ابر از خورشید بیتر است و تبدیل ب ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود ک بادی آمد و اورا ب این طرف و آنطرف هول داد.اینبار آرزو کرد باد باشد و شد.ولی وقتی ب نزدیکی صخره سنگی رسید دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.با خود گفت ک قوی ترین چیز در دنیا صخره سنگی است و تبدیل ب سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور ک با غرور ایستاده بودد ناگهان صدایی شنید احساس کرد ک دارد خرد میشود.نگاهی ب پایین انداخت و سنگتراشی را دید ک با چکش و قلم ب جان او افتاده است!

تعداد صفحات : 115

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 799
  • کل نظرات : 91
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 30
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 969
  • بازدید سال : 41,625
  • بازدید کلی : 885,548